#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_43
امیر و ساناز بر و بر نگاه می کردند و من داشتم به گریه می افتادم. از اتاق بیرون رفتم و همزمان ادامه دادم: اون موقعی که تو المپیاد رتبه می آوردم چی؟ وقتی تک رقمی شدم و تو کل فامیل پزم رو می دادی چی؟ فقط اون موقع خواهرتون بودم؟
ویدا با صدای ناله مانندی گفت: همه منتظر نقطه ضعفت بودند که تو هم خوب دستشون دادی. می دونی بابا چی کشید؟ هنوز روش نمیشه خیلی جا ها بره. هنوز مردم هر بحثی رو به زندان رفتن تو می کشونند.
-گور بابای مردم. من واسه خودم زندگی می کنم.
-ولی ما تو همین جامعه زندگی می کنیم.
-...
-وفا! چرا نمیری خونه؟
-که یه زندان دیگه برام درست کنید؟
-...
-تازه بابا هم که...
-من چکاری ازم بر میاد؟
به نرده های شمالی پشت بوم تکیه دادم و گفتم: اگر تو جای من بودی هر کاری برات می کردم.
-مگه بابا به حرف ما گوش میده؟ عزیز دردونه اش تو بودی! بذار وحید بیاد مرخصی. شاید...
romangram.com | @romangram_com