#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_41
ناخنم رو فوت کردم و گوشی رو برداشتم. باید یه کم پول جور می کردم. اینطوری نمی شد ادامه داد. شماره ی ویدا رو گرفتم که بعد از چند بوق جواب داد: بله؟
یه لحظه دلم هوای همون روزهای بچگیمون رو کرد. هوای جشن عروسی قشنگش. ولی دلخور هم بودم. آروم گفتم: منم. سلام.
انگار که کاملاً انتظار من رو داشت. گفت: سلام. خوبی؟
-ممنون. تو خوبی؟ مهدی؟ همه خوبند؟
-ما هم خوبیم... چیزی شده؟
باید چیزی می شد تا من زنگ بزنم؟ چیزی مهم تر از اینکه از زندان آزاد شدم و یک سال و نیمه که ازشون بی خبرم؟!
-نه.
-پس چرا زنگ زدی؟
-ویدا؟!!
-پول می خوای؟
-چرا انقدر تلخ حرف می زنی؟
صدای فوت کردن نفسش رو شنیدم. می دونستم عصبانیه. گفت: ببخشید که جلو پات قربونی نکردیم!
romangram.com | @romangram_com