#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_38

-ترمه جان کجا بودیم؟

ترمه با بی حوصلگی سر اتودش رو روی فرمول مولکولی گذاشت و گفت: این.

بالاخره پدرش رضایت داد و با لبخند دیگه ای بیرون رفت. بلافاصله بعد از بسته شدن در، ترمه با صدای آرومی گفت: مامان سیمینم طلاق گرفته.

به زور جلوی خنده ام رو گرفتم و گفتم: حتماً اسم پدرت هم نادره!!*

با گیجی نگاهم کرد و متوجه شوخیم نشد. روی کتاب باز رو به رومون ضربه زدم و گفتم: اینجا.

ترمه صورتش رو جمع کرد و با لب های آویزون به کتاب نگاه کرد.

دو ساعت وراجی من و خنگ بازی ترمه تموم شد و شربت هم همونطور گرم روی میز موند. براش تمرین دادم که برای جلسه ی بعد آماده باشه و بیرون زدم. پدرش پای ماهواره آهنگ گوش می داد. قدم هام رو تند تر کردم و جوری که نفهمه به سمت در رفتم. صداش از عقب اومد: تشریف می برید؟

پلک هام رو با حرص بستم و باز کردم. تقریباً یک ربع هم بیشتر از وقت کلاس مونده بودم. سر تکون دادم و گفتم: بله.

دوباره به طرف در حرکت کردم که باز گفت: وسیله دارید؟

-با آژانس میرم. خیلی ممنون.

-می خوایید برسونمتون؟

صداش از نزدیک می اومد و متوجه شدم که دنبالم راه افتاده.


romangram.com | @romangram_com