#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_37

-با کار تو منزل شخصی که مشکلی نداری؟!

-نه. مشکلی ندارم.

از اینکه دیگران رو به زحمت بندازم ناراحت بودم ولی راه دیگه ای به ذهنم نمی رسید. یه روز براشون تلافی می کردم. وقتی تماس قطع شد، روحیه ام بهتر شده بود. حداقل یه نفر درکم می کرد. می تونستم یه مدت سرم رو با درس دادن به بچه ها گرم کنم تا اوضاع رو به راه بشه.

یه لیوان از توی سینی برداشتم و دکمه های مانتوم رو مرتب کردم. دو هفته ای گذشته بود و فقط سه جلسه ی خصوصی رفته بودم. پول زیادی دستم رو نگرفته بود اما راضی بودم. دیگه به خونه سر نزده بودم و همچنان دنبال کار تمام وقت می گشتم. امروز اولین جلسه ی دانش آموز جدیدم بود. این خونه با خونه ی قبلی فرق داشت. لیوان رو روی میز گذاشتم و به مرد گفتم: چرا شما زحمت کشیدید؟

-مادر ترمه خونه نیست.

اگر این لبخند گل و گشاد رو نمی زد، مطمئناً من گلایه ای نمی کردم! ترمه هم لیوانش رو روی میز گذاشته بود. هر دو به پدرش نگاه کردیم که بره و بقیه ی درس رو ادامه بدیم. البته اشتیاق من بیشتر از ترمه بود.

-ترمه خوب پیش میره، خانوم؟!

-هنوز که جلسه ی اوله ولی دختر باهوشی دارید.

-ممنون.

تک سرفه ای کردم و گفتم: مزاحمتون نباشیم؟

-خواهش می کنم.

هنوز ایستاده بود و من با میل عجیبم به بیرون کردنش و بستن در مبارزه می کردم.


romangram.com | @romangram_com