#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_32
-امیر. من نمی خوام اذیتت کنم.
نور بخشی از صورتش رو روشن کرده بود و متوجه شدم که به چشم های خوش رنگش زل زدم. متنفر بودم که اعتراف کنم، فقط قیافه اش باعث شده بود این همه دنبال خودم بکشونمش. خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت. بازوم رو ول کرد کرد و گفت: من که از این سوسول بازی ها بلد نیستم ولی تو فرق کردی.
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم: امیر من هیچوقت نگفتم رابطه ای بین من و تو هست.
شونه بالا انداخت و با اخم سرش رو به سمت تاریکی چرخوند.
-هیچوقت هم نگفتی نیست.
-حالا میگم.
سریع نگاهم کرد و عصبانی گفت: نه. تو یه چیزیت هست. یادته من چقد سه پیچ شده بودم؟ چرا همون موقع نگفتی؟
-راست میگی... من دو سال وقت داشتم که عوض بشم. اون تو اصلاً جای فکر کردن به این چیزها نیست.
-نمی خواد به من درس بدی. من خودم دو بار رفتم اون تو!
چه با افتخار هم می گفت. توی دلم خندیدم. به طرف در رفتم و گفتم: فعلاً تو این عالم ها نیستم. اصلاً وقت این حرف ها نیست. خب؟
دنبالم اومد و با لحنسرتقی گفت: من صبر می کنم برات!
-بی خود.
romangram.com | @romangram_com