#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_22
-گریه هم نکن. درست میشه.
لپ تاپم رو از روی میز برداشتم. حداقل روش دو وجب خاک نبود و معلوم بود که مامان تمیزش می کرده. دلم گرفت.
-یه کیسه مشمایی میدی مامان؟
مامان از جاش تکون نخورد. خودم بلند شدم و از آشپزخونه دو تا پیدا کردم. بوی غذا از آشپزخونه می اومد. همه چیز مثل سابق بود، اما نبود!! همینطور که وسایلم رو داخل مشما ها می ریختم گفتم: شناسنامه ام کجاست؟
جوابم رو نداد. نگاهش کردم. با خیره سری گفت: نمی دونم.
-مگه میشه؟ بگو.
-من چه می دونم؟ دست باباته. صبر کن خودش بیاد!
-لوس نشو مامان. لازمش دارم.
چشم هاش سرخ شد و شونه بالا انداخت. خودم این بلا رو سر زندگیم آورده بودم. همه از دستم مصیبت کشیده بودند. خودم هم باید درستش می کردم. کیف لپ تاپ و مشماها رو مرتب کردم و به صورت مامان زل زدم.
-میام بهتون سر می زنم.
-...
-قول میدم. بذار کارم رو به راه بشه. خودم همه چی رو درست می کنم. اونطوری بابا هم راضی میشه.
romangram.com | @romangram_com