#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_13

نیازمندی های همشهری و بازار کار رو بستم و مشغول مرتب نوشتن چند تا آدرس شدم. می دونستم دو تا از شرکت ها به دردم نمی خورند ولی یکی از آزمایشگاه ها خوب بود. کاغذ رو تا کردم. شقیقه ام رو ماساژ دادم و گفتم: این امیر نکبت چی آورده بود؟! ودکا بود یا عرق سگی؟!

در حالیکه می خندید نیم خیز شد و گفت: تو عادت نداشتی! همینش هم به زور پیدا میشه.

دیشب دو بار بالا آورده بودم و نتونسته بودم بخوابم. موضوع رو عوض کردم: خودت الان چیکار می کنی؟

-هیچی. خرده فروشی.

-برنگشتی آرایشگاه؟

-نه بابا. به قول شهناز اونجا محل کار آدم های محترمه!

با خنده گفتم: این محترم بودن یا نبودن رو هم حتماً شهناز تعیین می کنه!

وقتی خنده اش تموم شد جواب داد: بیچاره حق داشت. نصف مشتری هاش رو قر زده بودم.

-ساده ای! اون ها به خاطر جنس می اومدند نه آرایش. بعد از تو نصف مشتری هاش پریده!

باز مشغول خندیدن شد. درست نشست و گفت: به هر حال خیلی مرام گذاشت که تحویلم نداد. من از اولش هم فقط براش درد سر بودم.

-...

-واسه تو هم درد سر شدم.


romangram.com | @romangram_com