#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_10

-زنگ بزن وفا.

با ناراحتی گوشی رو گرفتم و عدد ها رو زدم. بعد از مکث روی شماره ی خونه، دکمه ی call رو فشار دادم. صدای مامان توی گوشم پیچید: بله؟

سعی کردم بغض نکنم و گفتم: مامان.

-...

-منم.

-وفا. از کجا زنگ می زنی؟

متوجه گرفتگی صداش شدم و گفتم: خونه ی دوستم.

-حالت خوبه؟

-آره. خوبم.

مامان ناله ای کرد و صدای گریه اش رو شنیدم. گفتم: مامان.

-بابات ازت دلخوره. بذار یه مدت آب ها از آسیاب بیفته، راضیش می کنم بیاد دنبالت.

مثل همون وقتی که قرار بود راضیش کنه، بیاد ملاقاتم. اما هیچوقت نیومد! می دونستم. من حسابی گند زده بودم. بابا خیلی به آبروش اهمیت می داد و من آبروی همه رو برده بودم. از وقتی یادم می اومد خونه مون شلوغ و پر رفت و آمد بود. با همسایه ها و اهل محل هم آشنایی داشتیم. هر اتفاقی که برامون می افتاد همه باخبر می شدند.


romangram.com | @romangram_com