#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_99

- می خوای جایی بری؟

مسعود – نه.

- مطمئنی؟

مسعود – تو مطمئنی که کتک نمی خوای ؟!

- صد در صد!

مسعود - می خوام برم جایی ولی نمی دونم با تو چی کار کنم!

برای اینکه خیالشو راحت کنم گفتم : من می خوام برم پیش سورن.

مسعود – خب پس پاشو، من سر راه می رسونمت اونجا.

- سورن ساعت شش می رسه خونه...منم اون موقع میرم.

مسعود – دروغ که نمیگی؟! من الان زنگ می زنم ازش می پرسم ها!

- نه بابا، چه دروغی.ولی اگه خیالت راحت میشه زنگ بزن بپرس.

مسعود – من که می دونم الان زنگ هم بزنم اون حرف تو رو تایید می کنه.خودم شما دو تا بزرگ کردم...به هر حال من باید برم.اما امشب زنگ می زنم خونه ی سورن، اگه اونجا نباشی می کشمت.

- باشه، قبول.

مسعود خیلی زود رفت و من تو خونه تنها شدم.مونده بودم برم خونه ی سورن یا نه! می ترسیدم نرم، بعد مسعود زنگ بزنه از اونور بیچاره م کنه.اما به این هم فکر می کردم که شاید این قضیه ی قاتل ِ یه سال طول بکشه! تا اون موقع که نمی تونم آویزون ِ این و اون باشم.

romangram.com | @romangram_com