#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_91
- شماره ی منو از کجا اوردین؟!
حامی – من از دفترچه تلفن دوستت برداشتم.
- از دفترچه تلفن دوستم؟!!
حامی – آره دیگه، همون دوستت که امروز باهات بود.اونشب که یه جنی خودشون شبیه ِ دوستت کرده بود، من برای همین کار رفته بودم خونه ش.
- تو اونجا بودی و هیچ کمکی نکردی؟! واقعا که...
حامی – شرمنده، ولی اون رفیقت، هاموس هر وقت منو می بینه به قصد کشت میاد طرفم! منم که نمی تونم بشینم و نگاه کنم! در کل می خواستم کمک کنم ولی مهلت نشد... تو یه لطفی بهم بکن، بهش بگو ماها دوستتیم شاید بی خیال شد!
- باشه، اگه دیدمش بهش میگم...هر چند زیاد هم مطمئن نیستم!
حامی از جاش بلند شد و گفت : چیزی که مُسَلمه اینه که ما قاتل نیستیم، وگرنه تا حالا جفتی خفه ت کرده بودیم.
داروین – آره، مخصوصا با این کنایه هایی که می زنی.ببین، حواست باشه من از کنایه بدم میاد...( در حالی که داشت با دست جلوی موهای منو بالا می داد گفت ) همینجوری ادامه بدی می زنم سیاه و کبودت می کنم...سعی کن همیشه موهاتو بالا بزنی، بیشتر بهت میاد.
حامی – خب دیگه، جمع کن بریم.
داروین – باشه.
من هنوز سر جام نشسته بودم.به جای اینکه از در پذیرایی برن توی حیاط ، داشتن می رفتن سمت در هال.گفتم : فکر کنم دارین اشتباه میرین!
هر دو وایسادن و حامی گفت : می دونی، ما چون از در حیاط نیومدیم بهتره از اونجا هم بیرون نریم...یه خرده واسه اون پلیس هایی که دم ِ در اند شک برانگیز میشه.
- آهان آره...فهمیدم.باشه برید، خدافظ.
romangram.com | @romangram_com