#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_73

- نه بابا، وجدان کاریت کجا رفته...در عوض اینجوری شبو راحت می خوابیم...دیشب همش تو خواب و بیدار بودم.

سورن – خب می گفتی یه قرص بهت بدم راحت بخوابی!

- قرص های تو تا دو روز آدمو نئشه می کنه.

سورن – بهتر از بی خوابیه.

همین لحظه موبایلم زنگ زد.به صفحه ش نگاهی انداختم...شماره ی خونه ی بابام بود.

با نگرانی گفتم : وای...

سورن – چی شد؟! کیه؟!

- از خونه ی بابام ایناست...

سورن – مرض! یه جوری گفت "وای" فکر کردم پسره ست زنگ زده.خب بردار ببین چی کارِت دارن.

- نمیشه تو به جای من جواب بدی؟ صداهامون زیاد با هم فرقی نداره ها!

سورن – دری وری نگو، یعنی پدر و مادر تو صدای بچه شونو نمی شناسن؟! یا بردار یا قطعش کن، صدای زنگش اعصابمو بهم ریخت.

- باشه خب!...

به ناچار جواب دادم...

- بله؟!

romangram.com | @romangram_com