#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_66


سورن – اگه چارلز منسون هم زیر برف بمونه تو دلت براش می سوزه و می بریش خونه ت؟!

- نه دیگه در اون حد دلسوز نیستم!

سورن – بهراد، الان اصلا حرف نزن که حوصله ندارم.

- باشه...

سورن – حالا این پسره که میگی چیزی هم از خونه ت بلند کرده؟!

- الان... جواب بدم؟!

سورن – آره دیگه، وقتی سوال می پرسم جواب بده.

- نه، تا جایی که من می دونم چیزی از خونه کم نشده...فقط صبحش که رفتم توی اتاق دیدم در ِ کمد قفل شده...من خودم هیچ وقت در کمد رو قفل نمی کنم.

سورن – خب...مشخص شد! از خریتت سوءاستفاده کرده.احتمالا یه چیزایی هم کش رفته و تو نفهمیدی.مثه همون انگشتری که گفتی دست ِ پلیس بود.

- شاید...

سورن – در مورد این پسره به پلیس چیزی نگفتی؟!

- نه.

سورن – خیلی خری.همین امروز میریم قضیه رو به پسر صالحی میگیم.قیافه شو که به حمد خدا یادت نرفته؟!


romangram.com | @romangram_com