#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_64
سورن – کشتی ما رو با اون سریالت! از دیشب هر چی میگم ، میگه قاتل ِ ریس! اون سریال بود...توی ایران چند تا نابغه رو سراغ داری که بتونن اثر انگشت جعل کنن؟! واقعا فکر می کنی همچین آدمی دنبال ِ توئه؟ اینکه تا حالا نتونستن بگیرنش هم به خاطر بی عرضگی شونه.وقتی نتونستن قاتل ِ دوربین به دستو جلوی خونه ت ببینن دیگه چه توقعی داری...؟
- حتما یه دلیلی داشته که نتونستن ببیننش! مثلا اینکه یه نفر حواس پلیس ها رو پرت کرده، یکی هم فیلم گرفته.شاید هم فیلم دستکاری شده باشه...
سورن – ممکن هم هست پلیس ها خوابشون برده باشه!
- آره خب...اینم ممکنه.
سورن – دارم بهت میگم، این پلیسا سرتو به باد میدن.مسعودو ببر پیش خودت، اینجوری امنیتت بیشتره.
- البته با این فرض که مسعود بخواد ریخت منو ببینه!
سورن – ای بابا...بی خیال.حالا تو یه حرفی زدی، یه کتک کوچیک هم خوردی...تموم شد رفت پی ِ کارش.انقدر سخت نگیر.یه عذرخواهی کن و خلاص.
- آره خب...گفتنش برای تو راحته!... می دونی، با اینکه دو سه روز بیشتر نیست که با هم قهریم ولی من حس می کنم ده سال ِ ندیدمش، یه جورای خجالت می کشم...دیشب سر همون سلام دادن داشتم از خجالت می مردم!
سورن – مسعود می گفت تو خجالتی ای من باور نمی کردم! الان تازه دارم درک می کنم...! اشکال نداره، من خودم می ندازمتون تو ب*غ*ل هم.
- نه نه، جون ِ مادرت بی خیال شو.اینجوری ضایع ست،خودم یه کاریش می کنم.
سورن – پس زودتر آشتی کن تا خودم دست به کار نشدم!
- باشه...تهدید تو جدی می گیریم.فقط یه چیزی رو یادم رفت بهت بگم...
سورن – چی؟ بگو.
romangram.com | @romangram_com