#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_56


- گفتنش برای تو راحته.

هاموس – یادت که نرفته، ما یه قرارهایی با هم داشتیم.قرار بود من و دوستام مواظب تو باشیم، درسته؟!

- آره...ولی من فکر می کردم این حمایت فقط مربوط به جن گیری و این چیزاست...

هاموس – نه، اشتباه می کردی.

حرفش برای من خیلی خیلی امیدوار کننده بود.انگار که بهترین خبر عمرم رو شنیدم بودم!

- خوشحالم که اینو می شنوم...اصلا توی این چند روز به کلی ناامید شده بودم، نمی دونستم باید چی کار کنم.

هاموس – اما یه چیزی هست...

- چی؟!

هاموس – قبل از اینکه ما بخوایم مشکل تو رو حل کنیم باید یه کاری انجام بدی.

با اشتیاق گفتم : اشکالی نداره بگو، هر کاری باشه انجامش میدم.

هاموس – باید مسعود رو بکشی.

بی اختیار زدم زیر خنده، ممکن نبود این حرف جدی باشه...شک نداشتم داره باهام شوخی می کنه.

- واقعا جالب بود، روحیه مو عوض کردی،مرسی...


romangram.com | @romangram_com