#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_5
صالحی لبخندی زد و گفت : فکر کردم شما دو تا نمیاین، داشتم نگران می شدم.( به پسری که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و ادامه داد ) می خواستم پسرمو با گروه تجسس بفرستم دنبال تون!
من و سورن اصلا متوجه منظورش نشدیم...همینجوری عین ماست داشتیم بهشون نگاه می کردیم که پسره باهامون دست داد و خودشو " سهند" معرفی کرد.بهش می خورد هم سن و سال ما باشه.
صالحی – سهند افسر نیروی انتظامی ِ.
ما که تازه دو زاری مون جا افتاده بود، کلی خودمونو مشتاق نشون دادیم و به به و چه چه راه انداختیم...به هر حال پسر ِ رئیس مون بود، باید حسابی تحویلش می گرفتیم!
سورن پرسید : درجه تون چیه؟
سهند – سروان.
- جدی؟ مگه چند سالتونه؟!
سهند – بیست و نه.
- من فکر کردم هم و سال ما باشید.
سهند – شما چند سالتونه؟
- بیست و پنج.
سهند – خب پس زیاد هم اختلاف سنی نداریم.
سورن – به نظر میاد خیلی سریع سروان شدین، نه؟
سهند – نه زیاد...درجه گرفتن بستگی به عملکرد آدم داره.خیلی ها تا آخر عمرشون ستوان سوم باقی می مونن.
romangram.com | @romangram_com