#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_48
سهند – من میدم بچه ها بررسیش کنن شاید چیزی از توش در اومد.
- مثلا چی ؟ اثر انگشت؟! فکر می کنی تا این حد احمق و لوده باشه؟!
محمدی – اون پاکتو بده به من.
سهند پاکت رو بهش داد...
محمدی – بهتره قبل از اینکه بررسی بشه یه نگاهی بهش بندازیم...
سهند – بله دیگه...بعدا بچه ها اثر انگشت ها رو تفکیک می کنن...
سهند که در مورد اثر انگشت حرف می زد دوست داشتم بکوبونم تو سرش! احمقانه بود اگه یارو یادش رفته باشه اثر انگشتش رو پاک کنه...اونم بعد از این همه در رفتن و گیر نیفتادن!
محمدی با دقت ِ تمام سی دی رو از پاکت بیرون اورد و گذاشتش توی کامپیوتر.یه مشت محکم هم کوبید روی کیس و گفت : آهان، درست شد!
سهند و محمدی فیلم رو نگاه کردن ...بعد از تموم شدن ِ فیلم سهند پرسید : مطمئنی این فیلم مال ِ دیشب ِ؟!
- آره، شک ندارم.دیشب تلویزیون روشن بود، منم جلوش خوابیده بودم.در ضمن همین تی شرتی که الان تنمه، دیشب هم تنم بود...می خوای نشونت بدم؟!
سهند لبخندی زد – نه ، لازم نیست.
- اگه نمی تونید جلوی کشته شدن ِ منو بگیرید روراست بهم بگید تا خودم یه فکری بکنم!
محمدی با خونسردی گفت : من فکر می کنم شما الان عصبانی هستین.
romangram.com | @romangram_com