#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_47

وارد ساختمون آگاهی که شدم سهند رو دیدم.جلو اومد و با نگرانی گفت : سلام، چیزی شده؟!

با عصبانیت گفتم : اول بگو ببینم اون دو نفری که جلوی خونه ی من بودن پلیسن؟!

سهند – آره، فرستادیمشون اونجا که مواظب خونه ت باشن، چطور؟!

پاکت رو کوبیدم بهش و گفتم : بفرما، اینم نتیجه ی حضور موثر افرادت.

سهند – این چیه؟!

- یه فیلم ِ...امروز جلوی در پیداش کردم.

سهند – خب؟...

- خب؟!! دیشب که خواب بودم طرف اومده توی خونه ، از خودم و خونه فیلم گرفته!

ما که داشتیم با هم حرف می زدیم کل ِ جمعیت اون اطراف سکوت کرده بودن و داشتن به حرفای ما گوش می کردن تا اینکه یه مرد حدودا چهل و پنج ساله اومد پیش مون و بدون ِ اینکه چیزی بپرسه گفت : بهتره بریم توی اتاق من حرف بزنیم.

از ستاره ی روی شونه ش فهمیدم سرگرد ِ.رفتیم توی اتاقش و ازم خواست بشینم...نمی دونم خونسرد بود یا داشت تظاهر می کرد ولی کلا رو اعصاب من بود!

با بی حوصلگی گفتم : ببخشید من سر پا راحت ترم جناب ...؟

سهند – سرگرد محمدی هستن ایشون...

- بله...سرگرد محمدی...

محمدی – خب، قضیه ی فیلم چیه؟!

romangram.com | @romangram_com