#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_46


سورن – خیلی هم دلت بخواد...حالا چی کار می کنی؟ الان میای بریم سر کار یا نه؟!

یه ذره فکر کردم دیدم برم سر کار بهتره.اینجوری سرگرم میشم و کمتر وقت می کنم به این یارو قاتل ِ فکر کنم...گفتم : آره باهات میام.

سریع حاضر شدم و با سورن برگشتم دفتر.به محض رسیدن رفتم پیش صالحی و شماره موبایل سهند رو ازش گرفتم.اون روز تا دیر وقت توی دفتر موندم.دو سه بار هم مهرآب بهم زنگ زد اما جوابشو ندادم.توی اون موقعیت حوصله ی جن گیری و این چیزا رو نداشتم.حوالی ساعت نه و نیم شب بود که با سورن از دفتر زدیم بیرون و رفتیم سمت دادگستری تا ماشینمو از اونجا بردارم.

ساعت ده به خونه رسیدم.از ماشین پیاده شدم تا در حیاطو باز کنم که کمی اون طرف تر چشمم به یه ماشین افتاد.دو نفر هم توش نشسته بودن و به طرز تابلویی خونه ی منو می پاییدن.تا حدودی دلگرم کننده بود ولی به نظرم اگه یه کم نامحوس تر عمل می کردن بهتر بود! شاید هم چون من می دونستم قراره خونه مو زیر نظر بگیرن سریع متوجه حضورشون شدم...

ماشینو بردم توی حیاط و سریع برگشتم درو بستم.گشنم بود اما حال و حوصله ی غذا درست کردن نداشتم.یکراست رفتم توی اتاق و لباس هامو عوض کردم...از آشپزخونه آبی به دست و صورتم زدم و برگشتم به اتاق خواب، از داخل کمد دیواری یه پتو و بالشت برداشتم و رفتم توی پذیرایی تا بخوابم.برای اینکه قبل از خواب زیاد فکری نشم تلویزیون رو روشن کردم و جلوش دراز کشیدم.به پنج دقیقه نکشید که خوابم برد...

*****

صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم.اصلا دوست نداشتم توی اون روز سرد رختخوابمو بی خیال شم و برم سر کار...اما چاره ای نبود، تازه یه صاحب کار آدم حسابی گیر اورده بودم و به هیچ وجه دوست نداشتم از دستش بدم! بعد از گذشت دو سه دقیقه که کاملا خواب از سرم پرید تلویزیون رو که از دیشب روشن مونده بود خاموش کردم و رفتم توی اتاق تا آماده شم.

وقتی آماده شدم از آشپزخونه چند تا بیسکوییت برداشتم و اومدم توی حیاط.سریع ماشینو روشن کردم و داشتم می رفتم درو حیاطو باز کنم که از دور متوجه یه چیزی شدم.جلوتر که رفتم دیدم یه پاکت داخل حیاط ، جلوی در افتاده.برش داشتم و با دقت نگاش کردم.چیزی روش نوشته نشده بود.فورا بازش کردم...فقط یه سی دی توش بود.حسابی گیج شده بودم...دوباره به پاکت نگاه کردم.با اینکه روی برف ها افتاده بود اما کاملا خشک بود، انگار که تازه اونجا گذاشته بودنش.درو باز کردم و به ماشینی که هوای خونه رو داشت نگاهی انداختم.هنوز سر جاش بود...یکی از اون دو نفری هم که توی ماشین بودن رو می تونستم ببینم.

سریع رفتم توی پذیرایی و سی دی رو گذاشتم توی دستگاه.حسابی داغ کرده بودم...داشتم از استرس می مُردم! توی اون چند ثانیه ای که منتظر پخش سی دی بودم هزار تا فکر ناجور به ذهنم خطور کرد...حتی نزدیک بود از دیدن سی دی پشیمون بشم اما دیدم نمی تونم صبر کنم...مرگ یه بار شیون هم یه بار!

به محض اینکه دکمه ی پلی رو فشار دادم تصویری از نمای بیرون خونه مو دیدم.اولش فکر کردم عکس ِ ولی کسی که دوربین دستش بود شروع به حرکت کرد و به سمت در جلو اومد.داخل ِ فیلم هوا تاریک بود، معلوم بود که شب فیلمبرداری شده.دوربین همینطور جلو اومد تا اینکه به در رسید ، بدون هیچ مشکلی درو باز کرد و وارد خونه شد.هر لحظه که فیلم جلوتر می رفت قلب ِ منم تندتر میزد...فکر اینکه قاتل ِ به راحتی وارد خونه م شده روانیم می کرد!

دوربین همچنان در حرکت بود و وارد پذیرایی شد.با دیدن ِ اون صحنه دیگه نزدیک بود پس بیفتم...داشتم خودمو توی پذیرایی می دیدم که جلوی تلویزیون خواب بودم! طرف با دوربین اومد بالای سرم چند لحظه هم از خودم فیلم گرفت و همین لحظه فیلم قطع شد!...

انقدر شوکه شده بودم که نمی دونستم باید چی کار کنم...بدجوری ترسیده بودم.اصلا احتمال نمی دادم که این فیلم کار ِ کسی به جز اون قاتل زنجیره ای باشه.کم کم داشت اشکم درمیومد.حس می کردم دیگه یه لحظه هم نمی تونم توی خونه بمونم.سریع فیلم و پاکت رو برداشتم، با سرعت راهی ِ آگاهی شدم.دوست داشتم قبلش برم چند تا فحش به اون دو تا پلیسی که اطراف خونه م بودن بدم اما حیف که عجله داشتم!

قبل از اینکه به آگاهی برسم به سهند زنگ زدم تا مطمئن بشم خودش هم اونجاست و اینکه جلوی در بهم گیر ندن.


romangram.com | @romangram_com