#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_38


- باشه...

از آگاهی بیرون اومدیم و سوار ماشین سهند شدیم.گرچه دوست نداشتم سر کار غیبت داشته باشم اما ترجیح دادم پیشنهاد سهند رو قبول کنم.توی اون شرایط من هم آدم ِ کار نبودم.

- میشه شیشه رو پایین بکشم؟

سهند – آره، حتما.

شیشه ی ماشینو پایین اوردم و گفتم : ببخشید دیگه...من جدیدا وقتی عصبی میشم تب می کنم...نمی دونم هم چرا!

سهند – اشکالی نداره، راحت باش.

- اگه یه سوال در مورد این یارو قاتل ِ بپرسم بهم جواب میدی؟!

سهند – اگه بتونم، آره.

- می تونی... .این یارو چجوری قربانی هاشو می کُشه؟!

سهند – خب...می دونی، برای جواب دادن به این سوال یه خرده محدودیت دارم.فکر می کنم اگه تو هم ندونی، بهتر باشه.

- نه ، تو رو خدا بگو.دوست دارم بدونم چجوری قراره بمیرم!

سهند – تو نمی میری! یعنی به دست این یارو نمی میری؟

- جدی؟... بهت قول داده منو نکشه؟!


romangram.com | @romangram_com