#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_36


من که دیگه خیالم کاملا راحت شده بود گفتم : اِ ؟ خب خیلی عالی شد...ممنون که بهم گفتی.باور کن هیجان عملیاتتون بهم القا شد! حالا میشه من برم؟... چون ممکنه پدرت اخراجم کنه.

سهند – یه لحظه صبر کن، باید یه چیز دیگه هم بهت بگم...

- چی؟

سهند – هفته ی پیش یه قتل دیگه اتفاق افتاد، با همون شیوه ی کشتن...و متاسفانه مقتول یکی از همون کسایی بود که عکسش رو تو خونه ی قاتلِ پیدا کردیم...!

با شنیدن این جمله انگار یه تیر تو قلبم فرو کردن...مطمئنم فشارم هم افتاد!

با نگرانی گفتم : شوخی می کنی؟ تو که گفتی طرفو کشتین؟!

سهند – ما شک نداشتیم کسی که تو عملیات کشته شد قاتل ِ...

- خب پس این کیه؟!

سهند – نمی دونم...ولی داریم بررسی می کنیم.از بین کسایی هم که هنوز به قتل نرسیدن فقط تو رو تونستیم پیدا کنیم.

بدجوری داغ کرده بودم...سرمو روی میز گذاشتم و گفتم : بدترین چیزی که ممکن بود اتفاق بیفته...

سهند – نگران نباش...ما هواتو داریم، خونه تو زیر نظر می گیریم، نمی ذاریم کاری کنه.

- جدی؟ تا کِی می تونید این کارو بکنید؟ اگه یه وقتی دست به کار بشه که شما بی خیال من شده باشین چی؟

سهند – ما مواظبتیم... ولت نمی کنیم.


romangram.com | @romangram_com