#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_35
سهند – به من اعتماد کن، طوری نمیشه.
سهند شروع کرد به بیرون اوردن یه سری وسایل از جعبه...چیزایی مثه دستبند، انگشتر،چاقوهای کوچیک و ...همه ی اون وسایل داخل نایلون های کوچیک گذاشته شده بودن. اون چیزا رو جلوی من گذاشت و گفت : نگاه کن ببین برات آشنا هستن؟!
با دقت به همشون نگاه کردم...یهو چشمم به یه انگشتر خورد.برش داشتم و از نزدیک بهش نگاه کردم.
- این یکی از انگشترهای منه.
سهند – مطمئنی؟
- آره.
سهند – نمی دونی کِی گمش کردی؟
- نه...من انگشتر زیاد دارم...همشون هم بدل اند...گم شدنشون برام اهمیتی نداره.حالا میشه توضیح بدی چی شده؟!
سهند – باشه...بهت میگم.
وسایل رو دوباره توی جعبه گذاشت و گفت : حدودا هفت هشت ماه پیش بود که گزارش یه قتل رو بهمون دادن.ما هم مثل همیشه هر چیزی رو که ممکن بود به اون قتل مربوط باشه رو بررسی کردیم تا قاتل رو بگیریم اما نتونستیم پیداش کنیم.چند وقت که گذشت دوباره یه قتل دیگه، مثل قبلی اتفاق افتاد.باز هم تحقیقات برای پیدا کردن ِ قاتل بی نتیجه موند...ما حدس می زدیم بین این دو قتل یه ارتباط باشه اما وقتی سومین قتل اتفاق افتاد دیگه مطمئن شدیم همه ی اینا کار ِ یه نفره...تا همین چند ماه پیش درگیر این قضیه بودیم...هر چند روز یه نفر با شیوه ی این قاتل کشته میشد تا اینکه بلاخره تونستیم ردشو بگیرم.مخفیگاهشو پیدا کردیم و مواظب بودیم فرار نکنه.یه شب وقتی که توی اونجا بود وارد مخفیگاهش شدیم و توی عملیات مجبور شدیم بزنیمش.
- یعنی مُرد؟
سهند – آره...ما یه جسد داشتیم و دو تا شاهد که تونستن قاتل رو شناسایی کنن.توی خونه ش کلی چیز پیدا کردیم...این وسایل هم جزو همون چیزاست.
- عکسِ منو از تو خونه ی قاتل زنجیره ای گیر اوردین؟!!! وای خدا...
سهند – آره ، عکس تو و عکس همه ی قربانی هاش رو توی خونه ش نگه می داشت.دقیقا برای کشتن برنامه ریزی می کرد.البته ما اوایل نمی دونستیم این عکس توئه.عکس چند نفر دیگه هم اونجا بود که هنوز کشته نشده بودن اما ما هم تلاشی برای شناسایی شون نکردیم چون می دونستیم قاتل رو کشتیم.
romangram.com | @romangram_com