#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_33
و گوشی رو قطع کرد.
سهند – ما توی اداره یه خرده تمیز کاری داریم...برای همین باید اتاق های درست و حسابی رو از هم بقاپیم.
- جالبه...
وقتی به آگاهی رسیدیم، موبایلمو ازم گرفتن.بعد سهند ازمون جدا شد، من هم با یه نفر دیگه رفتم توی اتاق شماره سه! دیوارهای اتاق هنوز سیمانی بودن، یه میز و دو تا صندلی وسط اتاق قرار داشت.یه میز کوچیک تر، همراه یه صندلی دیگه هم کنار دیوار بود.
کسی که منو اورد توی اتاق فورا رفت و تنها شدم.روی یکی از صندلی های وسط اتاق نشستم و منتظر موندم.چند دقیقه که گذشت سهند با یه جعبه ی مقوایی ِ متوسط توی دستاش برگشت.جعبه رو روی میز گذاشت و زیر لب گفت : خب...
- می دونی، حقیقتا یاد ِ اتاق بازجویی ِ جان تنر افتادم!
کوتاه خندید و گفت : آره، یه شباهت هایی هست...ببخشید دیر شد.
- خواهش می کنم.
حسابی استرس گرفته بودم...دوست داشتم بدونم توی اون جعبه چه کوفتیه، یه جورایی با دیدنش حس می کردم این موضوع مربوط به جن گیری نیست.
سهند رو به روی من روی صندلی نشست و در ِ جعبه رو باز کرد.
سهند – بذار اول با یه سوال شروع کنیم تا مطمئن شیم.
از داخل جعبه یه چیزی بیرون اورد و جلوی من گذاشت...
سهند – خوب به این عکس نگاه کن...
به عکسی که جلوم گذاشته بود خیره شدم...یه عکس ِ تکی از خودم بود!
romangram.com | @romangram_com