#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_3

سورن به طرز مسخره ای ادای منو دراورد و گفت " آقا سورن"...جوری که خودمم خندم گرفت و گفت : اونجور که تو میگی معلومه مسخره میشه! حالا چی می خواستی بگی منو صدا زدی؟

- آهان...می خواستم بگم مدل قبلی موهات بهتر بود.من با این زیاد حال نمی کنم.

سورن – همین که خودم حال می کنم کافیه.

- ولی وقتی ساده بود بهتر بودی ها...!

نیشخندی زد و گفت : نه اتفاقا الان حس می کنم خوشگل تر شدم.

زیر لب تکرار کردم : "خوشگل تر!"...

اعتماد به نفس رو لـِـه کرده !!

- هـِی روزگار...

سورن – چیه ؟ آه می کشی؟...

- چند روز پیش داشتم عکس هامو چک می کردم.یه عکس از بچگیم دارم ؛ چشمای درشت مشکی، دماغ کوچولو، لبای قلوه ای...خلاصه خیلی خوشگل بودم.ولی الان نمی دونم چرا عین کروکودیل شدم!

سورن – تو قیافه ت خوبه، مشکل خاصی هم نداره...فقط اگه بذاری من روش کار کنم دیگه عالی میشه.

- نه قربونت...ترجیح میدم کروکودیل باقی بمونم!

سورن – باشه، هر جور راحتی.

همین که به چهارراه رسیدیم چراغ قرمز شد.غیر از ماشین ِ ما، ماشین دیگه ای اون اطراف نبود اما تایمر چراغ از هشتاد ثانیه شروع شد و باید کلی هم علاف این می شدیم.کم کم داشت حس خفگی بهم دست می داد! به سورن گفتم شیشه رو تا آخر بکشه پایین.خودم هم همین کارو کردم.

romangram.com | @romangram_com