#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_25
سورن – همونی که ساعت ده باهاش دادگاه داری.
- خب؟
سورن – هیچی دیگه، گفت موکلش توی زندان خودکشی کرده، دادگاه امروزتون مالید.
- جدی؟! پس چرا از دادگاه به من خبر ندادن؟!
سورن – چه می دونم! با دستگاه اداری که آشنا هستی...البته من به دفتر زنگ زدم،صالحی گفت حرکت کردی سمت اینجا...(نیشخندی زد)... دیگه منم منتظر شدم تا بیای یه شیر بیسکوییت در خدمتت باشم.
- حالا یارو مُرده؟!
سورن – کی؟ اونی که خودکشی کرده؟!
- آره، همون.
سورن – نمی دونم، وکیلش فقط گفت خودکشی کرده.تازه اینم رفاقتی بهم گفت.
اعصابم خرد شد...هی با خودم می گفتم کاش نمیومدم.همش تقصیر سورن بود! یه بیسکوییت برداشتم و با اعصاب خردی گفتم : چرا کیک نخریدی؟
سورن – چون دلم نخواست...بهراد؟
- چیه؟!
سورن – به نظر تو یه دختر ِ مثلا 168 سانتی،تنهایی می تونه یه پسر ِ 190 سانتی ِ حدودا 90 کیلویی رو بیهوش کنه؟ اونم در حالی که رو به روش وایساده ، بعدش هم بلندش کنه و بدزدتش؟!!!
با این سوال کاملا هنگ کردم! چند ثانیه اصلا نفهمیدم چی گفت...یه کم سوال رو توی ذهنم آنالیز کردم و گفتم : یعنی چی؟
romangram.com | @romangram_com