#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_24
بر خلاف همیشه این بار محوطه ی بیرون دادگستری خلوت بود.کمی که جلو رفتم دیدم توی اون سرمای پدر درآر، سورن روی یه نیمکت نشسته.رفتم و پیشش نشستم...
- آخ!
سورن – چی شد؟!
- سرد بود...تو چجوری سرما رو تحمل می کنی؟!
سورن – به راحتی.
بسته ی بیسکوییتی که توی دستش بود رو به سمتم گرفت.
- نه، نمی خورم...ممنون.
سورن – چرا؟ من واست شیر هم گرفتم! ایناهاش...
- بی خیال، نمی خورم.خودت بخورش.
سورن – من مال ِ خودمه خوردم، بگیر بخور...( خندید و ادامه داد ) ...اگه نخوری مجبورم بندازمش سطل آشغال.
ازش گرفتم و گفتم : چرا شیرکاکائو نگرفتی؟
سورن – گلاب به روت، شیر کاکائو قندش بالاست، هی باید برم دستشویی.راستی نیم ساعت پیش امینی رو دیدم.
- امینی خر کیه؟
romangram.com | @romangram_com