#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_21
در یخچال رو باز کردم.داشتم به این فکر می کردم که چی درست کنم...حوصله ی غذای پختنی رو نداشتم... در نهایت تصمیم گرفتم تغذیه ی سالم کوفت کنم.چند تا گوجه و خیار برداشتم و در یخچالو بستم.
- می دونی، من چند سالی میشه که اعتصاب تخم مرغ کردم، اصن تخم مرغ که می بینم انگار شوهر ننه مو می بینم!
خندید و گفت : بله...منم باهاش میونه ی خوبی ندارم.
سریع گوجه خیار ها رو شستم و پشت میز نشستم تا خردشون کنم.
- اهل این طرفا نیستی،نه؟!
- نه...
- آره، مشخصه چون لهجه نداری.
- شما هم لهجه ندارین!
- چرا ، من یه ته لهجه ای دارم...دقت کنی متوجه میشی.کلا یه مدت که اینجا زندگی کنی خود به خود لهجه می گیری.برای درس که نیومدی؟
- نه، برای کار.
می خواستم بپرسم چه کاری دیدم اصلا به من ربطی نداره.اگه می خواست خودش می گفت.
- اگه دوست داری سیگار بکش.
- باشه...شما همیشه انقدر زود به دیگران اعتماد می کنید؟!
- ام...خب نه...بستگی داره.
romangram.com | @romangram_com