#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_19
مهرآب – اوه ! مثه اینکه بد موقع مزاحم شدم!...
- نه اتفاقا خوش موقع مزاحم شدی! همین چند لحظه پیش داشتم به این فکر می کردم چقدر خوب میشه قبل از اینکه بخوای کسی رو بفرستی سراغم بهم خبر بدی.
مهرآب – آخ ، ببخشید! من بهش گفتم فردا بیاد پیشت،ولی فک کنم خیلی عجله داشته.
- خواهش می کنم.به هر حال می تونستی بهم یه اس ام اس بدی!
مهرآب – یادم رفت...دیگه شرمنده.حالا چرا ازش پول نگرفتی؟
- تو از کجا می دونی؟
مهرآب – الان زنگ زد بهم گفت.
- حتما لازم نبوده.
مهرآب – چیه؟ گنج منج پیدا کردی؟
- نه، فقط دستمزدمو از قبل گرفتم.
مهرآب – آره ... تا حدودی در جریانم.امیدوارم در ازای این پولی که بهت میده چیزی فراتر از جن گیری ازت نخواد!
- منظور؟!
مهرآب – همینجوری گفتم...فقط یه آرزو بود.خب...کاری نداری؟
- نه، فعلا...
romangram.com | @romangram_com