#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_128


- سلام، خونه ای من یه سر بیام پیشت؟!

سورن – نه نیستم...خونه ی بابا اینام، گیر افتادم بدجور! به خدا اعصابم داغونه، اگه میشد فرار می کردم میومدم پیش خودت!

- الان جلوی بابات اینا داری از این حرفا می زنی؟!

سورن – نه بابا، اومدم تو حیاط یه سیگار بکشم. داری میری خونه ی من؟!

- آره، داشتم میومدم...میرم پیش مسعود.

سورن – بد شد که...من چند دقیقه پیش با مسعود حرف زدم گفت خونه نیست.داشت احوال تو رو می پرسید، فکر کرد پیش منی.

- اشکال نداره ، یه ذره تو خیابون می چرخم بعد برمی گردم خونه.

سورن – بهراد، تو خونه مشکلی پیش اومده؟

- نه ، حوصله ی تو خونه نشستنو نداشتم گفتم بیام پیش شما،همین.

سورن – می خوای یه کاری کن، زنگ صاحبخونه مو بزن درو برات باز می کنه.

- بی خیال، اون در حالت عادی هم با من مشکل داره چه برسه به اینکه تو خونه نباشی.

سورن – خب از دیوار برو بالا، در ورودی رو هم یه هُل بدی باز میشه.

- مگه من میمونم؟! گفتم که مهم نیست. برو به مهمونیت برس.


romangram.com | @romangram_com