#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_127

فورا رفتم توی آشپزخونه و یه چاقوی نسبتا بزرگ برداشتم.برگشتم به راهرو و چاقو به دست، به طرف در حموم راه افتادم، در عین حال حواسم به پشت سرم هم بود که غافلگیر نشم.توی راه هی زیر لب می گفتم : خدایا، تو رو خدا رنگ باشه!

با نزدیک شدن به در حموم، متوجه یه جسم کوچیک وسط خون روی زمین شدم.اون شیء قرمز و سفید به نظر می رسید.در حالیکه حواسم به اطرافم بود خم شدم تا ببینم اون چیز چیه.با چاقو خیلی آروم حرکتش دادم...با دقت که بهش نگاه کردم دیدم یه انگشت دست ِ! وقتی فهمیدم انگشت آدم ِ مو به تنم سیخ شد.

دیگه شکی نبود چیزی که روی زمین ریخته خون ِ نه رنگ! به زور آب دهنمو قورت دادم.اون لحظه حاضر بودم با صد تا جن رو به رو بشم ولی یه جسد تیکه تیکه شده رو نبینم!

با ترس و لرز بلند شدم و خودمو به در حموم رسوندم.به غیر از صدای آب، چیز دیگه ای از حموم شنیده نمی شد.کلید برق حموم کنار در بود، فشارش دادم و چراغشو روشن کردم.دوست نداشتم در حالی که هیچی نمی بینم یه روانی بهم حمله کنه و تیکه تیکه بشم! می خواستم بی سر و صدا وارد بشم، آروم در ِ حموم رو هُل دادم اما یه ذره هم حرکت نکرد.دوباره درو هُل دادم، این بار محکم تر از قبل اما باز هم بی فایده بود ،در حرکت نمی کرد.

دیگه عصبانی شدم و محکم به در لگد زدم.در به اندازه ی چند سانت باز شد و سریع بسته شد.انگار یه چیزی پشت در قرار داشت و اجازه نمی داد بازش کنم.تو همون چند ثانیه ای که در کمی باز شد دیدم کف حموم هم کلی خون ریخته.دو سه بار با تمام توان درو فشار دادم ولی وقتی دیدم نمی تونم کاری از پیش ببرم بی خیالش شدم...مطمئن بودم کسی توی حموم نیست وگرنه حتما می ذاشت وارد بشم و گیرم می نداخت.

هر چی فکر می کردم چی پشت در حموم ِ که اجازه نمیده درو باز کنم، به غیر از جسد گزینه ی دیگه ای به ذهنم نمی رسید! باید زودتر یه کاری می کردم...اول از همه باید در حموم رو باز می کردم تا ببینم چی اون توئه ولی باید از یه نفر کمک می گرفتم....یه آدم قابل اطمینان.فورا از راهرو بیرون اومدم و رفتم توی پذیرایی، چاقو رو روی میز گذاشتم و موبایلمو برداشتم.

سهند قبلا بهم گفته بود که قراره تلفن رو کنترل کنن، به هر کی که زنگ می زدم اگه اصل قضیه رو می گفتم دو سوته کلی پلیس می ریخت توی خونه م...باید یه بهونه ی درست و حسابی جور می کردم.اولش تصمیم گرفتم به سورن زنگ بزنم و بگم حالم خوب نیست...ولی سریع به این نتیجه رسیدم که احتمالا سورن در جواب بهم چند تا راه حل عجق وجق پیشنهاد میده و در نهایت هم نمیاد.به اومدن مسعود بیشتر امید داشتم برای همین هم فورا شماره ی خونه شو گرفتم...کلی بوق خورد اما گوشی رو برنداشت.در حالی که داشتم شماره ی موبایلشو می گرفتم از پذیرایی بیرون اومدم و با استرس به سمت راهرو حرکت کردم.

....

همین که به راهرو رسیدم با دیدن اون صحنه خود به خود دستمو روی دکمه ی موبایلم فشار دادم و قبل از اینکه بوق بخوره قطع کردم.حسابی گیج شده بودم.با بهت به زمین نگاه کردم...از رد خون اثری نبود! فورا به اطراف چرخیدم و همه طرفو نگاه کردم، کسی اون دور و بر نبود.دیگه صدای آب رو هم از داخل حموم شنیده نمیشد.سریع به طرف حموم رفتم و درش رو هُل دادم.خیلی راحت باز شد...روی زمین خونی نبود.درو تا آخر باز کردم و بدون اینکه وارد حموم بشم همه ی قسمت هاشو از نظر گذروندم.هیچ چیز غیرعادی ای وجود نداشت.

بیشتر احتمال می دادم یکی اون گند رو پاک کرده باشه تا اینکه خودم توهم زده باشم! ممکن نبود خیالاتی شده باشم...مطمئن بودم که هر چی دیدم کاملا واقعی بوده چون نه م*س*ت بودم ، نه قرص خورده بودم...یادم افتاد که با چاقو اون انگشتی که روی زمین افتاده بود رو حرکت دادم.برای اینکه مطمئن بشم توهمی در کار نبوده برگشتم توی پذیرایی ، چاقو رو از روی میز برداشتم و بهش خیره شدم.روش دقیق شدم و از همه ی زوایا بهش نگاه کردم ولی حتی یه نقطه ی قرمز هم ندیدم.

اون لحظه فقط از این می ترسیدم که دیوونه شده باشم! هر چی فکر می کردم باز هم به این نتیجه می رسیدم که همه ی چیزایی که دیدم واقعی بودن.کم کم احساس کردم دارم قاطی می کنم.تصمیم گرفتم دیگه یه لحظه هم بهش فکر نکنم و همه چیزو فراموش کنم.همین لحظه دوباره از حموم صدای شر شر آب رو شنیدم.ترسیده بودم اما بیشتر از اون احساس عصبانیت می کردم.دوست داشتم یه مشت به دیوار بکوبم و همه چی تموم شه ولی می دونستم این کار فایده ای نداره.چاقو به دست به سمت حموم راه افتادم.هر چی به حموم نزدیک تر میشدم صدای آب هم کمتر میشد.درو که باز کردم دیگه خبری از صدای آب نبود.کف حموم هم کاملا خشک بود.

حس کردم اگه وضعیت همینجوری ادامه پیدا کنه مجبور میشم کله مو بکوبم به دیوار! رفتم توی اتاق و آماده شدم.می دونستم که مسعود خونه نیست ، پس باید می رفتم پیش سورن.بدون اینکه ماشین رو بردارم از خونه بیرون اومدم.پیاده روی حالمو بهتر می کرد...لازم بود یه کم هوا به سرم بخوره.

شماره موبایل سورن رو گرفتم و چند لحظه بعد جواب داد...

سورن – بله؟

romangram.com | @romangram_com