#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_125

- چند تا سوال دارم...مثلا ما دوستیم ولی خیلی کم با هم حرف می زنیم!

هاموس – باشه...حالا می خوای باهام درد دل کنی؟

- نه، می خواستم ازت سوال بپرسم...در مورد مسعود.

هاموس – بپرس.

- تو می دونی مسعود عاشق کی شده؟ آخه خودش می گفت قبلا عاشق یه نفر شده...البته هنوزم عاشقشه، تو که همزادشی احتمالا باید بدونی.

هاموس – اینکه همزادش ام دلیل نمیشه که تمام رازهاشو بدونم...ولی خب به صورت اتفاقی این یه مورد رو می دونم.اما توقع نداشته باش بهت بگم! اگه خودش بهت نگفته یعنی اینکه دوست نداره بدونی.

- حداقل اسمشو بگو، تو رو خدا ...!

هاموس – اصلا راه نداره.از خودش بپرس.

- باشه...از خودش می پرسم،هر چند می دونم که جواب نمیده... . داروین می گفت تو یه توانایی داری که خیلی از جن ها ندارن.میشه بگی اون توانایی چیه؟

هاموس – عجب آدم فضولیه! برای چی می خوای بدونی؟

- از وقتی شنیدم دارم از فضولی می ترکم، همین!

هاموس – دلیل موجهی نیست.من ترجیح میدم در موردش حرفی نزم...فقط مواقعی که لازم باشه ازش استفاده می کنم.

- چرا نمی خوای در موردش حرف بزنی؟ یعنی تا این حد چندش آوره؟!

هاموس – اصلا هم اینجوری نیست.به خاطر این در موردش حرف نمی زنم چون دوست ندارم بعضی از آدمای فرصت طلب منو به خاطرش شکار کنن! به هر حال این یه ویژگی مفیده، گیر هر کسی نمیاد.

romangram.com | @romangram_com