#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_124
هاموس – تا جایی من فهمیدم و خودش گفت کلا از تو بدش میومد، به خاطر جن گیر بودنت هم ازت متنفر شده بود، برای همین نمی خواست سر به تنت باشه.اومده بود قبل از اینکه مشکل ساز بشی خلاص ات کنه.
- عجب! انقدر خوب حس نفرت یارو رو الغا کردی احساس کردم دارم از زبون خودش می شنوم! یعنی جن ها تا این حد با جنگیر بودن من مشکل دارن؟!
هاموس – آره خب، جن های پر دردسر به طور غریزی با جن گیرها میونه ی خوبی ندارن.احتمالا خواسته قبل از اینکه تو حالشو بگیری اون حال تو رو بگیره.
- باهاش چی کار کردی؟ امیدوارم ولش نکرده باشی که دور و بر خونه ی من ول بچرخه!
هاموس – نه، فعلا پیش ما زندانی ِ،هنوز هم از کاری که کرده پشیمون نشده.
- یعنی اگه اظهار پشیمونی کنه ولش می کنید؟!
هاموس – به این آسونی ها هم نیست...یقینا تا وقتی که مطمئن نشیم آزادش نمی کنیم.دنیای ما هم قانون داره.
- امیدوارم اینجور که میگی باشه...
هاموس – خب دیگه من باید برم، فقط یادت نره سعی کن جاهایی بری که مهرآب ازت می خواد.البته اگه جاهای دیگه هم بری من هواتو دارم ولی نمی تونم بهت تضمین بدم!
- حتی اگه مجید هم ازم خواست جایی برم قبول نکنم؟!
هاموس – سعی کن این کارو نکنی.من به شخصه چند بار رفتار مجید رو زیر نظر گرفتم...ممکنه بی خیال بودنش کار دستت بده.
- میشه چند دقیقه نری؟!
هاموس – چرا؟
romangram.com | @romangram_com