#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_122


با حالت تهدیدآمیزی بهم نگاه کرد.جوری بی خیال انکار کردن شدم، سریع گفتم : آهان، اون گندو میگی...یه سوء تفاهم بود.خوشبختانه سریع هم حل شد.

هاموس – که این طور! من تو رو دنبال اون کار فرستاده بودم؟

- نه ...ولی کلا تو هیچ وقت منو دنبال کاری نمی فرستی!

هاموس – درسته، م*س*تقیما این کارو نمی کنم ولی همیشه به واسطه ی مهرآب تو رو دنبال یه کاری می فرستم، تضمین هم دادم که این جور وقتا اتفاقی برات نیفته و کمکت کنم.اما نگفتم اگه یه پسر خوشحال اومد بهت گفت بیا بریم قاتل خواهرمو بکشیم باهاش بری!

- چه خوب شد این بحثو پیش کشیدی! من توقع داشتم قبل از پلیس و همین پسر خوشحال، تو بهم بگی که یه قاتل خفن دنبالمه...نه اینکه آخرین نفری باشی که این قضیه رو می فهمه!

هاموس – این جواب من نبود.در ضمن فکر می کنی من خبر داشتم؟! من که علم غیب ندارم!

- منم علم غیب نداشتم که بهفمم اون یارو دیشبی قاتل نیست! فقط می تونم بگم اشتباه شد، همین.و اما در مورد جوابت، دوست داشتم قبل از اینکه قاتل منو بکشه خودم یه حرکتی بکنم، به خاطرش هم شرمنده نیستم.

هاموس – زحمت کشیدی! شانس اوردی به تور دوست من خوردی، جن های دیگه اگه بفهمن داری به قصد کشت میری سراغشون انقدر مهربون برخورد نمی کنن.

- آره واقعا خیلی مهربانانه بود! نمی دونستم دوستای قاتل هم داری!

هاموس – من هیچ دوست قاتلی ندارم.

- ولی مردم میگن تا حالا چند نفر اونجا مفقود شدن!

هاموس – همچین چیزی حقیقت نداره.دوست من که دیشب دیدیش اونجا زندگی می کنه، هر از گاهی هم مردم می بیننش اما این دلیل نمیشه که کسی رو کشته باشه! نمی دونم چرا مردم این داستانا رو می سازن...

- ولی منو تهدید کرد که اگه یه بار دیگه ببینتم دخلمو میاره!


romangram.com | @romangram_com