#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_120


ذاکری – حالا که یهویی فهمیدین قضیه از چه قراره میشه بگید چجوری می تونیم از این وضعیت خلاص شیم؟!

متنظر بودم تا هاموس جواب بده اما ساکت بود.بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم : بگو دیگه!

ذاکری – چیو بگم؟!

- ببخشید...با خودم بودم.

ذاکری – شما حالتون خوبه؟!

- بله، ممنون.فقط یه کم درگیر موضوع شدم.

هاموس – بهش بگو باید یه چیزی نذر هیئت امام حسین کنه.

- اگه یه چیزی نذر هیئت امام حسین کنید ولتون می کنن.

ذاکری – واقعا با نذر حل میشه؟

- آره خب...اشکالش چیه؟!

ذاکری – من حقیقتا به این چیزا اعتقادی ندارم.

از جام بلند شدم و گفتم : به هر حال اگه می خواید مشکل تون حل بشه این کارو بکنید اگرم نه که دیگه کاری از دست من برنمیاد، یعنی از دست هیچ کس برنمیاد...تصمیم با خودتونه.

ذاکری – اگه من به نذر و این چیزا اعتقادی نداشته باشم هم اثر می کنه؟!


romangram.com | @romangram_com