#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_119

هاموس – مربوط به روز تولد دخترشه.

- گفتید از روز تولد دخترتون شروع شد، درسته؟

ذاکری- بله، درسته.

- خب قطعا اون روز یه کاری کردین که باعث شده از دستتون عصبانی بشن.

ذاکری – تا جایی که من می دونم فقط جشن گرفتیم.زیاد هم شلوغ نبود...خودمون بودیم و چند تا از آشناها...دیگه خودتون که می دونید، توی این جور مهمونی ها زدن و ر*ق*صیدن اجتناب ناپذیره. البته من نشنیدم این جور کارا تو روز تولد حروم باشه!

- منم نشنیدم.فکر هم نمی کنم به خاطر این چیزا بخوان اذیتتون کنن.

هاموس – دیگه این گیج بازی ها داره منو عصبی می کنه! روزی که اینا به خاطر یه تولد مسخره بزن و بکوب راه انداختن تاسوعا بوده، دوستای منم از این بابت عصبانی اند!

- اوه...!

ذاکری – چی شد؟!

- شما توی روز تاسوعا برای دخترتون جشن تولد گرفتین؟!

ذاکری – نمی دونم!...مگه اهمیتی هم داره؟!

- ظاهرا که برای جن های شیعه اهمیت داره.شما پیرو چه دینی هستید؟!

ذاکری – من زیاد به این چیزا اهمیت نمیدم.

- بله، کاملا مشخصه!

romangram.com | @romangram_com