#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_116


داشتم فکر می کردم که ذاکری گفت : بعضی وقتا هم از در و دیوار صدا میاد...

- فکر کنم این کوچیک ترین آزارشون باشه !...در هر صورت اگه این اذیت ها زیر سر جن ها باشه اول باید دلیلش رو پیدا کنیم، بعد من می تونم بهتون یه دعا بدم و قضیه حل شه.فقط باید بگردید دنبال علتش.

به دور و برم نگاهی انداختم و گفتم : من فکر نمی کنم مشکل از خونه تون باشه، چون هم نوساز ِ و هم خیلی نورگیر ِ.خودتون چیزی به ذهن تون نمی رسه؟ می دونید، جن ها جسم های لطیفی دارن، ممکنه یه وقت وسیله ای رو جایی پرت کرده باشید و ناخواسته بهشون آسیب زده رسیده باشه...

ذاکری چند ثانیه فکر کرد و گفت : نه...من که چیزی یادم نمیاد، شاید لازم باشه از بقیه هم بپرسم...

همین که حرفش تموم شد یه صدای تق تق توی خونه پیچید.صدا به قدری واضح بود که هر دو متوجه ش شدیم.هیچ کس حرفی نزد که لحظه ای بعد دوباره صدا تکرار شد.مثل این بود که یه نفر داره با انگشت به در ضربه می زنه.

ذاکری با تردید و تمسخر پرسید : الان به نظرتون این صداها رو جن ها از خودشون درمیارن؟!

- یه کم شک دارم ولی به احتمال نود و نه درصد همینطوره.

همین لحظه دوباره صدای تق تق تکرار شد.این بار محکم تر از قبل بود.جوری که متوجه شدم صدا از دری ِ که سمت چپم قرار داره.

یه لحظه بعد خیلی آروم دستگیره ی اون در حرکت کرد و پایین اومد.هر دو بهش نگاه کردیم...مونده بودم اگه یه جن عصبانی از اون اتاق بیرون بیاد باید چی کار کنم! خیلی دلم می خواست فرار کنم اما چه کنم که وجدان کاریم اجازه نمی داد!

امیدوار بودم در باز نشه و دستگیره به حالت اولش برگرده.کاملا مشخص بود که ذاکری ترسیده بود.من سعی کردم خودمو کنترل کنم و نترسم...هنوز که اتفاقی نیفتاده بود.

ذاکری طلبکارانه گفت : میشه یه کاری بکنید؟!

خیلی دلم می خواست بگم گند زدی طلبکار هم هستی؟ اصن به من چه؟!...اما متاسفانه فرصت نشد...در اتاق در حال باز شدن بود.انتظار دیدن هر موجود ترسناکی رو داشتم.تمام دعاهایی که بلد بودمو توی ذهنم ردیف کردم.

با کلی استرس منتظر بودم ببینم چی از اتاق بیرون میاد که در کمال ناباوری چشمم به هاموس افتاد! نمی تونم بگم چقدر تعجب کردم! نمی دونستم باید چی بگم یا چی کار کنم...یه جورایی هم خندم گرفته بود...هاموس خیلی ریلکس اومد و روی یه مبل یه نفره نشست اما ذاکری همچنان داشتن با ترس و تعجب به در نگاه می کرد.متوجه شدم که نمی تونه هاموس رو ببینن.


romangram.com | @romangram_com