#هیچکسان_(جلد_سوم_حقیقت_رمانتیک_قتل)_پارت_101

- اونوقت تو قراره بگیریش یا من؟!

داروین – من می گیریمش، صادقانه بگم...(خندید و ادامه داد)...تو فقط طعمه ای.ولی قول میدم چیزیت نشه.من سریع می گیریمش.

- چرا باید بهت اعتماد کنم؟!

داروین – چون من پسر خوبی ام! و اینکه...

- و اینکه چی؟

داروین – هیچی، دلیل دیگه ای ندارم....(خندید) نه نه، شوخی کردم.خب ببین به نفعته دیگه.خودت سبک سنگین کن متوجه میشی.اگه الان من یارو رو بکشم بهتر از اینه که تو رو هیپنوتیزم کنه، یا هر کوفت دیگه ای، فرق نداره...بعدم بیاد بدزدتت و ادامه ی ماجرا.

- چه تضمینی وجود داره که همین الان منو به قول خودت ندزده؟!

داروین – خب من یه حرفه ای ام! بهش اجازه نمیدم.تازه خودت هم که جن گیری.بعدم اینجایی که الان می خوام ببرمت جایی که خود ِ قاتل م*س*تقیما دست به کار میشه...با توجه به اینکه معمولا نوچه هاش کاراشو انجام میدن من حدس می زنم خودش ضعیف تر از زیردست هاشه.

- باشه...قبول.ولی باید دوستم هم باهامون بیاد.

داروین – باشه، حرفی نیست.هر کیو دوست داری بیار.حالا میشه سوار شیم؟

با هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی سورن حرکت کردیم.وقتی به خونه ی سورن رسیدیم، توی ماشین تنهاش گذاشتم و رفتم پیش سورن تا قضیه رو براش بگم.از اون طرف هم کلی با سورن کشتی گرفتم تا به پلیس زنگ نزنه! اصلا کوتاه نمیومد.گیر داده بود که پسره رو بدیم دست پلیس.با هر بدبختی ای که بود راضیش کردم تا باهامون بیاد و البته ازش قول گرفتم تا زمانی که لازم نشد پسره رو نزنه.

با سورن سوار ماشین شدیم.قبل از اینکه بیایم داروین خودش رفته بود و روی صندلی عقب نشسته بود.

- خب، حالا کجا بریم؟!

داروین – یه خرده باید از شهر خارج شیم.تو یکی از روستاهای اطرافه.راه بیفت، من میگم کجا باید بری...

romangram.com | @romangram_com