#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_98
سورن خندید : شوخی کردم. بیرون ، پشت کلبه ست.ولی حموم نداریم.
- اون مهم نیست.اما اگه دستشویی ش کثیف باشه من همون آغوش طبیعت رو انتخاب می کنم، گفته باشم!
سورن گفت:" نه بابا، انقدر سنگش تمیزه که عکس ِ خودتو می تونی توش ببینی"... و شروع کرد به خندیدن.کلا خوشحال بود واسه خودش!
من و مسعود روی مبل کنار هم نشستیم و سورن هم رفت سراغ وسایل و سبد.
مسعود چشمش به گیتار افتاد و گفت : یادم باشه یه دهن براتون بخونم.
- منم همینطور، نه که صدام خیلی خوبه!
مسعود – من هیچ وقت برام جالب نبوده که ساز بزنم یا اینکه بخونم.
سورن – برای اینکه استعدادشو نداری.
مسعود – حالا مثلا تو داری؟!
سورن – معلومه که دارم.امشب بهتون ثابت می کنم...راستی ساعت چنده؟
نگاهی به صفحه ی گوشیم انداختم : هفت.
سورن – به نظرتون الان شام بخوریم؟
- تو بیا بشین، من خودم الان پا میشم ردیفش می کنم.
سورن گفت باشه.بعد اومد پیش ما، پاکت سیگارشو روی میز گذاشت و خودشو بروی مبل انداخت...
سورن – حالا چی اوردی واسه شام؟
- هر چی که داشتم اوردم دیگه...منتها گوشت تو یخچال نداشتم، شرمنده.
سورن از داخل پاکت سیگارش، یه نخ سیگار برداشت و روشنش کرد...
romangram.com | @romangram_com