#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_95

از قادی کلا یه کم دور شدیم و به پارکینگ رسیدیم.بعد از سپردن ماشین به نگهبان، وسایل مونو برداشتیم و راه افتادیم.

هر کس کوله پشتی خودشو حمل می کرد و سبد ظرف ها و غذاها، که البته یه کوچولو هم سنگین بود رو مسعود می اورد.

هوا هنوز کاملا تاریک نشده بود.داشتیم به سمت روستا حرکت می کردیم.وارد جاده ای که از وسط روستا می گذشت شدیم و خیلی زود از قادی کلا خارج شدیم.اوایل جاده آسفالت بود اما کمی که جلوتر رفتیم راه خاکی شد.دور و بر جاده پر از دار و درخت بود.

راه کمی شیب داشت و به نظر می رسید ما در حال بالا رفتن از یه تپه باشیم.بعد از چند دقیقه پیاده روی و راحت شدن از شر اون شیب، دیگه چراغ های روستا رو نمی تونستیم ببینیم.هوا هم کاملا تاریک شده بود.سورن از توی کوله ش یه چراغ قوه بیرون اورد تا بتونیم جلومونو ببینیم.

- مسعود ، می خوای من سبدو بیارم؟!

مسعود – نه ، زیاد سنگین نیست.

- ولی این جور به نظر نمی رسه...!

سورن اومد پیش مسعود و یکی از دسته های سبدو گرفت.

- میگم به امید خدا این کلبه ی داییت برق داره؟!

سورن – آره تا جایی که من می دونم.

مسعود – کلبه ؟! تو داهات شما به کلبه میگن ویلا؟

سورن – کلبه ...ویلا...چه فرقی می کنه؟ مهم اینه که امکاناتش تکمیله، یه شومینه ی خفن هم داره. خوب بود می رفتیم ییلاق چادر می زدیم؟

- راست میگه.اون دفه رفتیم ییلاق چادر زدیم، کفش های منه بدبختو شغال برد!

مسعود خندید و گفت : آره یادش بخیر...بهراد توی کوله ی من هم یه چراغ قوه هست.اگه می خوای درش بیار بگیر دستت.

چراغ قوه رو از کوله ی مسعود بیرون اوردم.نورش از چراغ قوه ی سورن خیلی قوی تر بود و مسافت بیشتری رو روشن می کرد.

چند دقیقه سکوت برقرار شد و به جز صدای پای خودمون ، صدای دیگه ای نمی شنیدیم.هر چی جلوتر می رفتیم اون جاده ی خاکی باریک تر میشد تا جایی که دیگه از جاده خبری نبود و کاملا وارد جنگل شدیم.

سکوت بدجوری داشت اعصابمو خرد می کرد.سورن و مسعود هم هیچ حرفی نمی زدن.یه لحظه فکر کردم اگه سورن و مسعود وضع کسایی که توی خونه ی فرومند بودن رو پیدا کنن چی میشه! حتی فکرش هم وحشتناک بود...اصلا دوست نداشتم به این موضوع فکر کنم اما مدام افکار ترسناک به ذهنم خطور می کردن.برای اینکه از اون حال و هوا بیرون بیام گفتم : بچه ها، می خواید با موبایلم براتون آهنگ بزارم؟!

مسعود – نه جون ِ مادرت بی خیال شو.آخرین باری که به آهنگ های تو گوش دادم تا یه هفته خوابای وحشتناک می دیدم.

romangram.com | @romangram_com