#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_91
- سلام...آره، شیرینی واسه چیه؟!
مسعود – ماشین خریدم.
- اِ ؟ مبارکه.حالا چی گرفتی؟
مسعود از جلوی در کنار رفت و با دست به ماشینش اشاره کرد.همین که چشمم به ماشین افتاد خندم گرفت...
- اگه سورن بفهمه خفه ت می کنه.
مسعود – به نظر من که خوشش میاد.
- آره حتما!!
مسعود اومد تو و جعبه شیرینی رو محکم توی دستم گذاشت جوری که فکر کنم همشون نابود شدن! درو بستم و با هم رفتیم توی پذیرایی، پیش سورن.
مسعود کنار سورن نشست.منم جعبه رو روی میز گذاشتم و از مسعود پرسیدم : اونوقت پژو رو چی کار کردی؟
مسعود – ردش کردم رفت.به یکی از دوستام فروختمش.
سورن – مگه ماشین گرفتی؟
مسعود – آره.
سورن – چی؟
مسعود لبخندی زد و گفت : همونی که هم اسم خودته.
سورن – جدی ؟!
مسعود – آره.
سورن چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت : مسعود آماده باش می خوام یکی بخوابونم زیر گوشِت.تو از قصد این کارو کردی!
مسعود – نه به جان ِ تو، از مدلش خوشم اومد.
romangram.com | @romangram_com