#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_9

سورن – یعنی واسه عقد نمیاد؟!

- واسه عقد میاد...ولی دقیقه نود.

وقتی رسیدیم خونه هوا کاملا تاریک شده بود.با اصرار من سورن دیگه خونه ی خودش نرفت و پیشم موند.هر دو توی پذیرایی نشسته بودیم.سورن بعد ِ چند لحظه سکوت گفت : گفتی شام چی داریم؟

- نگفتم، هنوز بهش فکر نکردم...ولی نگران نباش، گشنت نمی ذارم.

سورن – م*ش*ر*و*ب نداری؟

- نه ، تو ترکم.

سورن – تو ترکی یا پول نداری؟

- در واقع هر دوش...اینا رو ولش کن.چند تا جمله ی مفهومی فلسفی به من بگو که توی جن گیری هام ازشون استفاده کنم.

سورن – می خوای جلوی مشتری هات فیلسوف جلوه کنی؟

- آره...یه همچین چیزی.

سورن – اتفاقا یه دونه بلدم...شاعر میگه؛ دزدی ِ ب*و*سه عجب دزدی ِ پر منفعتی ست که اگر باز ستانند دو چندان گردد.

اینو گفت و زد زیر خنده...

- خیلی بی تربیتی!

سورن – من فقط نقل قول کردم عزیزم، شاعر یکی دیگه ست.

همین لحظه موبایلم زنگ خورد.از روی میز برش داشتم و دیدم مهرابِ...

- جانم مهراب جان؟

مهراب – سلام پسر خوب، چطوری؟

- ممنون ، خوبم.

romangram.com | @romangram_com