#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_74


- داشتم میومدم اما یه کاری پیش اومد.یه سر میرم جایی ، بعد میام پیشت.

سورن – ماشینمو بردی دور دور؟

- خفه شو، فکر کردی من مثه خودتم؟

سورن – شوخی کردم بابا...خلاصه هر جا هستی شام بیا اینجا.

- باشه، نگران ماشینت هم نباش.

سورن – کی حرف ماشینو زد بی جنبه!

- کاری نداری؟

سورن – نه، خیلی بی ظرفتی...خدافظ.

- خدافظ.

بلاخره به خونه ی فرومند رسیدم.ماشینو دم در پارک کردم و زنگ زدم.بدون ِ اینکه پرسه کیه درو باز کرد.سریع وارد خونه شدم.مهبد جلوی در ساختمون، دست به سینه منتظرم بود.شدیدا نگران به نظر می رسید و مدام نیم نگاهی به داخل خونه می نداخت.

مهبد – ممنون که اومدی.از وقتی مکالمه مون تموم شده اینجا وایسادم.

- اتفاق خاصی نیفتاد؟!

مهبد – فقط یه بار دیگه از بالا صدا شنیدم.

- خانومتون کجاست؟

مهبد – توی اتاق سینا.حالا می خواید چی کار کنید؟

روی یه مبل نشستم و کیفمو باز کردم...

- از قرار معلوم همسرتون جن زده شده.


romangram.com | @romangram_com