#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_67
مسعود – باشه، نمی زنمش.زنگ بزن بکشونش اینجا، من سرگرمش می کنم ، تو هم میری سراغ سورن.
- می تونه کلا نیاد جلوی در و زنگ بزنه پلیس، اونا به جرم مزاحمت میان می برنمون.من میگم از پشت خونه بپریم توی حیاط.کسی هم متوجه نمیشه.
مسعود – به به ! اینجوری به جرم دزدی می گیرن مون...عالیه !
- ناسلامتی من خودم حقوق خوندم !...تا چیزی ندزدیم نمی تونن محکوم مون کنن.ما هم که دوستای سورن ایم...همه ی محل اینو می دونن.در ضمن اگه زیادی طولش بدیم و ممکنه اتفاقی برای سورن بیفته.
مسعود - باشه قبول، ولی اگه گیر افتادیم...حالا به هر دلیلی، من گردنتو می شکنم!
سمت ِ چپ ِ خونه یه خرابه بود و از اونجا راحت می تونستیم بپریم توی حیاط.خوشبختانه صاحبخونه ش هم به اون سمت دید نداشت و کارمون راحت بود.تونستیم یه جای مناسب کنار دیوار پیدا کنیم...
- خب، اول کدوم مون بریم؟
مسعود – اول من میرم، بعد تو بیا.
- ولی تو وزنت از من بیشتره، اگه بپری توی حیاط صداش حتما به گوش اون صاحبخونه ی پفیوزش می رسه! من اول میرم بعدم در ِ حیاطو برات باز می کنم.تو فقط توی بالا رفتن به من کمک کن.
مسعود – بهراد حالت خوب نیست، نه؟! چرا دری وری میگی؟ اگه یارو توی حیاط ببینتت که بدبخت مون می کنه.ما مثلا اینجوری داریم میریم که کسی نبینه مون! ببین ، اول من میرم ولی از روی دیوار نمی پرم.چون قد ام بلندتره راحت از دیوار آویزون میشم...دیگه صدا هم نمیده.بعدم تو میای و من از روی دیوار می گیرمت.
- خوبه...فقط یه چیزی، تو زورت می رسه منو ب*غ*ل کنی؟ زیاد هم سبک نیستم ها!!
مسعود – آره بابا، نگران اون نباش.
مسعود فی الفور از دیوار بالا رفت و وارد حیاط شد.بعد نوبت من رسید و با احیتاط از دیوار بالا رفتم.مسعود کمک کرد از دیوار پایین بیام.خیلی راحت منو گرفت...جوری که خودمم باورم نمیشد و با اینکه خیلی ناراحت و نگران بودم اما خندم گرفت.
بعد خیلی آروم و بی سر و صدا به طرف در خونه ی سورن رفتیم...
وقتی رسیدیم پشت در گفتم : حالا چی کار کنیم؟
مسعود – چه می دونم، این ایده ی تو بود!
- اگه پنجره ی اتاق باز باشه، می تونیم از تراس بریم تو.
مسعود – خب.
romangram.com | @romangram_com