#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_60


سورن – واقعا...

- بی خیال، فراموشش کن.

سورن – اعصابمو خرد کرد پدرسگ.

با هم برگشتیم دفتر تا به بقیه ی کارامون برسیم.توی اون چند ساعت سورن اصلا حرف نزد.کاملا مشخص بود عصبی ِ.منم سعی کردم چیزی نگم تا اعصابش بیشتر از اون خرد نشه.

سورن حوالی ساعت دو و نیم بعد از ظهر رفت خونه اما من کمی کار داشت و باید می موندم تا تمومشون کنم.

بعد ِ دو ساعت خوندن پرونده های مزخرف، حسابی خسته شده بودم.سرمو روی میز گذاشتم.هنوز چند ثانیه نگذشته بود که صدای زنگ موبایلمو شنیدم.برش داشتم و به صفحه ش نگاه کردم.فرومند بود که آدرسشو برام فرستاده بود.تازه یادم افتاد که باید اونجا هم برم.

یکی از پرونده ها رو توی کیفم گذاشتم، رفتم خونه و دعا و چیزای دیگه ای که ممکن بود لازم بشن رو برداشتم.حس می کردم مورد آسونی پیش رو دارم...یا لااقل از قبلی راحت تره!

یه تاکسی گرفتم و چند دقیقه بعد به محله شون رسیدم.کمی از شهر فاصله داشت و جزو مناطق مرفه محسوب میشد.اون اطراف تا چشم کار می کرد ویلاهای شیک و مجلل ساخته بودن.ویلای فرومند رو پیدا کردم و زنگ زدم.چند لحظه بعد خود ِ فرومند اومد و درو برام باز کرد.تقریبا هم سن و سال خودم به نظر می رسید، شاید هم دو سه سال بزرگتر.بعد از معرفی و سلام عیلک با هم وارد خونه شدیم.حیاط شون خیلی بزرگ و سرسبز بود و یه ماشین گرون قیمت هم یه گوشه ش پارک کرده بودن.همش به این فکر می کردم که طرف بدون شک بچه مایه دار ِ.

وقتی وارد ساختمون شدیم ازش پرسیدم : چند وقت ِ اینجا زندگی می کنید؟

فرومند – از وقتی ازدواج کردیم، سه سالی میشه.

با دقت به همه جا نگاه کردم.خونه شون دوبلکس بود و همین موضوع ، می تونست بهترین دلیل برای آزار و اذیت اجنه باشه.

همین لحظه همسر ِ فرومند هم اومد و به من ملحق شد و خودشو "دایان" معرفی کرد.

همگی نشستیم و من هنوز تو کف ِ اسم ِ خانوم ِ بودم!...

- ببخشید اینو می پرسم، فقط کنجکاو شدم...دایان اسم خارجی ِ؟ مثلا انگلیسی؟

خندید و گفت : نه ، یه اسم ِ کردی ِ.اکثرا فکر می کنن خارجی ِ...

فرومند – بذارین یه اعترافی کنم، من فکر می کردم سن شما باید خیلی بالاتر از این باشه! وقتی دیدمتون حسابی تعجب کردم.

دایان – منم همینطور...برای همین اسم کوچیکمو گفتم.فکر می کنم هم سن باشیم.


romangram.com | @romangram_com