#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_6


- راستی مگه کار گیر اوردی؟

سورن – آره، برای جفت مون...توی دفتر ِ یکی از دوستای بابام.البته دوست ِ صمیمی نیستن، فقط با هم سلام علیک دارن.

- به نظرت اگه با همون لیسانس یه کار گیر می اوردیم بهتر نبود؟

سورن – نه، چون اونجوری میشدی یه مشاور حقوقی ِ در ِپیت.ولی اینجوری چَم و خَم ِ کار دستمون میاد...تازه وکالت هم می کنیم و چند وقت دیگه خودمون یه دفتر می زنیم.

- می ترسم دفتر ِ طرفو به باد بدیم!

سورن – نترس...الکی که این همه درس نخوندیم.

- خب...الان من باید تنها برم یا تو هم میای؟

سورن – منم میام...چند دقیقه وایسا من این رنگو بزنم، بعد میریم.

- دقیقا چند دقیقه طول می کشه؟

سورن – نیم ساعت.

- باشه.صبر می کنم.

سورن – چه احساسی داری از اینکه جن گیر شدی؟

- هیچی.

سورن – همین؟ چرا مثه آقا جواب میدی؟!

- آقا کیه؟

سورن – آقا امام خمینی دیگه، اون لحظه که اومد تهران....اصلا ولش کن.میشه یه بار هم منو واسه ی این مراسم جن گیریت ببری؟

- نه.


romangram.com | @romangram_com