#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_7

سورن – چرا؟

- چون شاید بعدش مجبور بشم خودتو جن گیری کنم.

با سورن برای خرید بیرون اومده بودیم.باید یه سری لوازم ِ کار می خریدم.گویا سورن هم می خواست برای خودش لباس بخره.من چیز زیادی نمی خواستم بگیرم برای همین تصمیم گرفتیم اول بریم سراغ خریدهای من.

بعد از چند دقیقه گشتن بلاخره تونستیم یه فروشگاه بدلیجات پیدا کنیم.فروشگاه بزرگی بود و یه فروشنده ی خانم داشت...

سورن – چی می خوای بگیری؟

- چند تا انگشتر.

سورن – خیلی خوبه، منم کمکت می کنم.

از فروشنده خواستیم انگشترهای مردونه ش رو بهمون نشون بده.

من داشتم به انگشترها نگاه می کردم که سورن به فروشنده گفت : ببخشید میشه گوشواره هاتون ببینیم؟ ترجیحا از این کوچولو نگینی ها باشن.

- می خوای گوشواره بخری؟

سورن – آره، خیلی وقته تو فکرشم.الان فرصت خوبی ِ...تو هم هستی.

- اگه من نبودم چه فرقی می کرد؟

سورن – الان می تونم برای تو هم بخرم.

- دستت درد نکنه، من گوشم سوراخ نیست...در ضمن گوشواره هم دوست ندارم.

سورن – گوش های منم سوراخ نیستن.ولی بلدم سوراخشون کنم.ببین، گوشت رو انقدر محکم می گیری تا بی حس بشه، بعد یه سوزن رو فرو می کنی تو گوشت...البته بگم، باید سوزن ِ ضد عفونی باشه.

- در هر صورت من نمی خوام.

سورن – باشه، هر جور میلته.

برام مهم نبود انگشترها چه شکلی اند.همه رو توی دستم امتحان می کردم و هر کدوم که اندازه بودن رو کنار می ذاشتم.حدود ِ بیست سی تا جدا کردم، طوری که فروشنده یه جوری نگاه می کرد...

romangram.com | @romangram_com