#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_56
یگانه – نه ممنون، ببخشید مزاحم شدم.
- به سلامت.
فورا درو بستم که ه*و*س نکنه دوباره مخمو کار بگیره.سریع رفتم توی هال و پرونده های سورن رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
خدا رو شکر خونه ی سورن خیلی نزدیکه و زود رسیدم.زنگ زدم و سورن از پشت آیفون پرسید : کیه؟
- باز کن ، بهرادم.
سورن – ببین بهراد، آروم درو ببند صاحبخونه م نفهمه اومدی.
- باشه ، حواسم هست.
سورن درو زد و منم آروم رفتم داخل.در ِ آپارتمان صاحبخونه ی سورن دقیقا رو به روی در ِ حیاط ِ و برای رفتن به خونه ی سورن باید خونه ی این بابا رو دور زد.آپارتمان سورن طبقه ی هم کف ِ...در کل خونه ی خوبی داره، فقط مشکلش این ِ که نورگیر نیست و صابخونه ش هم شدیدا فضول ِ!!
سورن دم در منتظرم بود.یه کفش دیگه هم جلوی در خونه ش بود و فهمیدم مهمون داره...
- سلام ، کسی پیش ِ ته؟
سورن – علیک...آره سامان ِ ، این یارو ندیدت؟
- نه ، مگه چه شده ؟
خندید... – میگه شبی یه مهمون بیشتر قدغن ِ.
پرونده ها رو بهش دادم و رفتم تو.سامان رو توی پذیرایی دیدم که بچه ش هم ب*غ*ل کرده بود.جلو رفتم و باهاش سلام علیک کردم.چون کلا از سامان خوشم نمیاد برای همین بحث رو با سورن ادامه دادم...
- به اون چه که واسه تو چند تا مهمون میاد؟!
سورن – شوخی کردم بابا، به تعداد کار نداره.فقط امروز که داشتم سهمیه ی پول آب رو بهش می دادم بهم گفت تو خیلی مهمون داری و این حرفا...منظورش این بود که باید بیشتر بدی.
- بهش دادی؟
romangram.com | @romangram_com