#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_36


- هیچی.

سورن – نکنه تصادف کردی! ماشینم...!

- چرت نگو، تصادف کجا بود؟! با صورت زمین خوردم.

سورن – خب خدا رو شکر...خیالم راحت شد.

حاضر بود من بمیرم ولی یه خط به ماشینش نیفته!

رفتم سمت اتاق تا لباس هامو عوض کنم.بلند گفتم : شماها شام خوردین؟

مسعود جواب داد : آره ، واسه تو هم گذاشتیم.

- مرسی...

بعد از اینکه لباس هامو عوض کردم چشمم به سامسونت مسعود افتاد که گذاشته بودش کنار میز توالت.با خودم گفتم فرصت خوبیه حالا که پول دستم اومده اون بیست تومنی که توی جیبم گذاشته بود رو بهش پس بدم...البته به روش خودش!

روی زمین، کنار کیفش نشستم و بازش کردم.پولو توی کیف گذاشتم و خواستم درشو ببندم که شنیدم مسعود گفت : چی کار می کنی؟!

انقدر هول شدم که تا سرمو بلند کردم به میز خورد .خندم گرفته بود...مسعود جلوی در وایساده بود و با حالتی طلبکارانه نگام می کرد.یکی از ابروهاش هم بالا داده بود.می دونستم اگه جای من کس دیگه ای بود حتما یه کتک مفصل بهش می زد.

سری تکون داد و گفت : هوم؟!

- داشتم بدهی مو صاف می کردم.

مسعود – کدوم بدهی؟

- همون بیست تومنی که توی جیبم گذاشته بودی.

مسعود – من نذاشتم.

- به هر حال دستت درد نکنه، امشب یه کم پول دستم اومد گفتم تا یادم نرفته پولتو بدم.


romangram.com | @romangram_com