#هیچکسان_(جلد_دوم_دژاسو)_پارت_29

همین لحظه بود که فرزان دستاشو از روی چشمای من برداشت و اون تصویر در یک لحظه ناپدید شد.

من همچنان مات و مبهوت بودم...نمی دونستم فرزان چجوری تونسته بود اون منظره رو بهم نشون بده اما هر چی که بود، می خواست بهم یه چیزی رو بفهمونه که از گفتنش عاجزه.حسابی گیج شده بودم...سعی کردم تمرکز کنم.فرزان هنوز پشت سرم بود.

یهو حس کردم یه جرقه توی ذهنم زده شد.تازه منظور فرزان رو فهمیده بودم.در یک لحظه تمام تیکه های اون پازل سر جای خودشون قرار گرفتن و مطمئن بودم که می دونم مشکل ِ فرزان چیه.باید قضیه رو هر چه زودتر به پدر و مادرش می گفتم.می دونستم راه حل مشکلش چیه.

دستشو گرفتم و با خودم به اتاق بردمش.همین که وارد اتاق شدیم خودش یه گوشه نشست اما باز هم چیزی نمی گفت.چراغو روشن کردم و بهش گفتم : همین جا باش، من خیلی زود برمی گردم.

فورا از اتاق بیرون اومدم و درش هم باز گذاشتم.انقدر خوشحال بودم و عجله داشتم که نزدیک بود زمین بخورم.آقا و خانم نجفی هر دو توی پذیرایی بودن و با تعجب داشتن به من نگاه می کردن...

نجفی – چیزی شده؟!!

جلو رفتم و ازشون خواستم بشینن.بعد از اینکه همه مون نشستیم گفتم : فهمیدم مشکل پسرتون چیه.نمی دونم چرا تا حالا نفهمیدم بودم...خیلی واضح بود.از دیشب با دیدن چهره ش باید می فهمیدم...می بینید چقدر خنگم؟!

نجفی – من متوجه نمیشم! بلاخره قضیه چیه؟

- ببنید ، یه سری از جن ها هستن که به طرز ِ خاصی از آدم ها انرژی می گیرن.به این صورت که موقع ِ خواب یا گاهی اوقات هم بیداری خودشونو به سینه اون شخص می چسبونن...مثل بختک و خلاصه از این کار لذت می برن و درعین حال قوی تر میشن.

نجفی – یعنی به نظر شما این موجود داره انرژی پسر منو برای خودش می گیره؟

- بله ، فکر می کنم.

نجفی – پس اون هر روز قوی تر میشه و فرزان ضعیف تر تا جایی که...

- نه نه...فکر نمی کنم قصد این جن ، کشتن فرزان باشه.به نظر من یه رابطه ی عاشقانه ی یک طرفه با پسرتون برقرار کرده.

خانم نجفی – از کجا می دونید؟

- چون این جن یه زنِ.

با تموم شدن جمله م آقا و خانم نجفی حسابی به هم ریختن.خانم نجفی که دیگه طاقت نیورد و اشک هاش سرازیر شد اما آقای نجفی پشت سر هم می گفت : نه نه...امکان نداره.

بعد با حالتی عصبانی رو به من گفت : شما از کجا مطمئنید؟ یه لحظه رفتین توی اتاق و همه ی این قضایا رو کشف کردین!

- چرا شما انقدر عصبی شدین؟ این چیزی نبود که من یهو توی تخیلم بسازم و تحویل شما بدم.پسر ِ شما خوش قیافه ست...به گفته ی خودتون نماز و روزه ش هم به جاست و شب ها هم حالت هایی مثل بختک سراغش میاد...در ضمن الان که توی اتاقش بودم بهم گفت که مدام یه منظره شبیه به یه دشت می بینه.این دقیقا همون جایی ِ که این نوع جن توش زندگی می کنه....( عمدا نگفتم که فرزان اون تصویرو بهم نشون داده.می دونستم باور نمی کنن)

romangram.com | @romangram_com