#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_84
وقتی دوباره شروع کرد به راه رفتن خدا رو شکر کردم.منم پشت سرش حرکت کردم اما این دفه احساس می کردم سرعتش رو بیشتر کرده.خیلی سریع تر راه می رفت.بعد از چند متر حرکت، راه رفتنش تبدیل به دویدن شد.به هیچ وجه احتمال نمی دادم که منو دیده باشه اما رفتارش برام جای سوال داشت.انقد سریع می دوید که نزدیک بود ازش جا بمونم! مثل فشنگ وارد یه پست کوچه ی باریک شد.منم سریع دنبالش رفتم.همین که وارد کوچه شدم دیگه ندیدمش.داشتم قبض روح می شدم چون کوچه بن بست بود.خواستم خیلی زود از اونجا فرار کنم.همین که خواستم از پس کوچه خارج بشم دو تا دست خیلی قوی منو از پشت گرفتن.نفسم بالا نمیومد.دست هاش رو دور من گره زده بود.یه دستش نزدیک گردم بود.حتی قدرتش رو نداشتم که فریاد بزنم.نمی تونستم سرمو بچرخونم و صورتش رو ببینم.منو محکم گرفته بود.با یه صدای خشن و عصبانی در گوشم گفت : خیلی از تعقیب و گریز خوشت میاد؟
همون لحظه منو انداخت زمین.چون محکم روی زمین افتادم نتونستم رفتنش رو تماشا کنم.گرچه اصلا نفهمیدم کِی رفت!
برگشتم خونه و تمام فکرم مشغول اون مرد بود.نمی دونم چند دقیقه داشتم بهش فکر می کردم! طوری بود که ناهار رو به کلی فراموش کردم...اونم مسئله ای به این مهمی رو! به خودم قول داده بودم اگه اتفاق عجیب دیگه ای افتاد حتما به سورن بگم تا شاید بتونه یه راه حل براش پیدا کنه اما دقیقا نمی دونم میشه اینو جزو یه اتفاق عجیب قلمداد کرد؟! شاید اون لحظه که وارد کوچه ی بن بست شده رفته بالای دیوار؟! اما نه....مگه میمونه؟! البته از اون هیکل این چیزا بعید نیست.مطمئنم یه دلیل منطقی براش وجود داره.باید بیشتر دقت می کردم.احتمالا منو پشت سرش دیده.
بعد از کلی فکر کردن و به نتیجه نرسیدن، حاضر شدم تا برم و جواب آزمایش رو بگیرم.بعد از اون هم باید می رفتم جواب رو به دکتره می دادم.توی آزمایشگاه زیاد معطل نشدم.دکتر آزمایشگاه اسمم رو خوند و رفتم که نتیجه رو بگیرم.یه نگاهی به برگه ی جواب انداخت و گذاشتش توی پاکت.
- ببخشید! میشه ببینید من بیماری ای دارم یا نه؟
دکتره کاغذ رو از داخل پاکت بیرون اورد و بهش نگاه کرد.
دکتر آزمایشگاه : یه لحظه...نه،ندارید.
- مرسی.
با اینکه جواب منفی بود اما زیاد خوشحال نشدم.همچنان فکرم مشغول اتفاق صبح بود.
یکراست راهی مطب دکتره شدم تا نتیجه رو بهش بدم.توی راه عین روانی ها هی اطراف و پشت سرمو نگاه می کردم.همش می ترسیدم یارو دنبالم باشه و بخواد یه جورایی حالمو بگیره.
مطب دکتره هم زیاد شلوغ نبود که البته هیچ تعجبی نداره.کی میاد پیش همچین دکتر بداخلاقی؟!البته به جز من...!
- ببخشید آقای دکتر! به نظرتون مشکل چیه؟
دکتر – بیماری خاصی که نداری...تشخیص من فشار عصبیه.ببینم، زیاد کار می کنی؟
از این حرفش یه جورایی خنده م گرفت.بس که من زحمت می کشم!!
- نه زیاد.
دکتر- مسئله ی خنده داری هست؟
romangram.com | @romangram_com