#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_85


- نه،ببخشید.

دکتر – گفتید چند وقته اینجوری شدید؟!

- فکر می کنم چند روز قبل از عید بود...

دکتر- من چند تا قرص براتون می نویسم،سریعا تهیه کنید.یک ماه دیگه دوباره بیاید برای چکاب.

- خیلی ممنون.

همین که از مطب بیرون اومدم سورن اس ام اس داد : "بیا پیش من،مسعود هم اینجاست".اصلا حوصله ی معاشرت نداشتم.می دونستم به خاطر جواب آزمایش ازم خواسته برم اونجا.دوست نداشتم ناراحت بشه.راهی خونه ی خودم شدم...به فکرم رسید دوربین هایی که سورن اورده بود رو جمع کنم و براش ببرم.برای من ،به جز اینکه بترسونم کاربرد دیگه ای نداشت.شاید به درد صاحبش بخوره.

***

مسعود – سلام،گرفتی جوابو؟

سورن – چرا این ریختی شدی؟

خیلی توی فکر بودم.مطمئنم قیافه م احمقانه شده بود.

- چی؟ آهان ببخشید! سلام آره گرفتم.چیزی نبود.

مسعود – مطمئنی؟

- آره.اینم مدرک...

جواب آزمایش رو بهش دادم.

سورن – همچین ژست گرفته فک کردم چند روز دیگه ریق رحمتو سر می کشه.

- اَه...چه اصطلاح حال بهم زنی!

romangram.com | @romangram_com